- بازدید : (5076)
عصر يک جمعه ي دلگير
دلم گفت بنويسم که چرا عشق به انسان نرسيده است؟
چرا اب به گلدان نرسيده است؟
چرا لحظه ي باران نرسيده است؟
و هرکس که دراين خشکي دوران به لبش جان نرسيده است،به ايمان نرسيده است و غم عشق به پايان نرسيده است
بگو حافظ دلخسته ز شيراز بيايد بنويسد که هنوزم که هنوز است چرا يوسف گمگشته به کنعان نرسيده است؟چرا کلبه ي احزان به گلستان نرسيده است؟
دل عشق ترک خورد،گل زخم نمک خورد،زمين مرد
خداوند گواه است،دلم چشم به راه است،و در حسرت يک پلک نگاه است
ولي حيف نصيبم فقط آه است و همين آه خدايا برسد کاش به جايي،برسد کاش صدايم به صدايي...
- زمان انتشار: جمعه 21 شهريور 1393
-
نظرات()